سال 72 بود و شب میلاد امام هادى(علیه السلام)؛ چند وقتى مىشد که هیچ شهیدى پیدا نکرده بودیم؛ خود من دیگر بریده بودم؛ خسته شده بودم؛ روزهاى آخر کار بود؛ گرما که شدید مىشد، باید کار را تعطیل مىکردیم؛ بین پاسگاه 29 و 30 کار مىکردیم؛ مىخواستم یک جورى دیگر کار را تمام کنم و بچهها را جمع کنم که برویم؛ چند روز بدون شهید بودن، اعصاب برایم نگذاشته بود؛ گرما بیشتر مىشد و امکانات کم، یعنى توان ادامه کار از ما گرفته میشد.
روز تولد امام هادی(علیهالسلام) به نیت آخرین روز آن دوره از تفحص رفتیم؛ توکل به خدا کرده و راه افتادیم؛ مرتضى شادکام به یکى از سربازها گفت که دستگاه را بردارد و بروند به ارتفاع 143 فکه؛ گفت: «امروز دیگه هرکسى خودش را نشان داد که داد وگرنه کار را تعطیل مىکنیم» به حالت اعتراض و ناراحتى این حرف را زد.
در کنار جاده نزدیک 143، جایى بود که مقدار زیادى قوطى کنسرو و دیگر وسایل ریخته بودند؛ بیل را آوردیم و آنجا را کند؛ یک کلاهخود جلب نظر کرد؛ فکر نمىکردم چیز دیگرى باشد؛ بچهها گیر دادند که اینجا را خوب زیر و رو کنیم. زمین را که کندیم، یکى... دو تا... پنج تا... همین جورى میان زبالهها شهید پیدا کردیم و همه اینها نشانه بغض و کینه دشمن نسبت به بچههاى ما بود.
دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است …
از بیم مرگ نیست که سر داده ام فغان
بانگ جرس به شوق به منزل رسیدن است
دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شوق گریبان دریدن است
شامم سیه تر است زگیسوی سرکشت
خورشید من برآی که وقت دمیدن است
بوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است .
بگرفت آب و رنگ زفیض حضور تو
هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
تقدیر غصه دل من ناشنیدن است
آن را که لب به دام هرس گشت آشنا
روزی « امین » سزا لب حسرت گزیدن است
نقل خاطره ای از سردار احمدیان:
برای تفحص شهید رفتیم تو خاک عراق
عکسی از امام خمینی(ره) روی جیب سمت چپم بود
یه سرگرد بعثی که برای نظارت و شناسایی جنازه های عراقی همراهم بود
نگاهی به عکس انداخت و با کنایه گفت: رهبر شمام که همیشه عبوس و ناراحت بوده...
خیلی ناراحت شدم
موندم چطور جوابشو بدم تا ثابت کنم که اینطور هم که میگه نیست...
یه آن با صدای، جنازه، جنازه...! به خودم اومدم
با سرعت دویدیم سمت جنازه...
پلاک نداشت، طبق معمول، بچه ها رفتن سراغ جیبای لباس خاکی شهید تا نشونه ای پیدا کنند
الله اکبر، سبحان الله...
عکسی خندان از امام خمینی(ره) تو جیب شهید گمنام...
اینم جواب سرگرد بعثی